سخنان نيچه-سری پانزدهم
سخنان نيچه-سری پانزدهم
اِعمال قدرت، زحمت دارد و مردانگي مي خواهد؛ اين است كه بسياري، حق مسلم و ثابت خود را جاري نمي كنند.
اگر انسان مدام بي اندازه گرامي داشته شود و اندك بخورد، نرم خوترين كس مي شود.
آدمها به سوي روشنايي مي شتابند و گرد چراغ جمع مي شوند، نه براي اينكه بهتر ببينند، بلكه براي اينكه بهتر بدرخشند.
آدمي در پيشگاه هر كه بدرخشد، ميل دارد او را چراغ [ روشنايي ] بداند.
آه، بر چه ملال ها بايد چيره شد و چه مايه عرق بايد ريخت تا آدمي بتواند رنگهاي خودش، قلم موي خودش و بوم خودش را پيدا كند!
ملت خود را به حق رأي همگاني نسپرده، اما با اين همه هر جا كه اين حق اكنون رايج است، به استقبالش رفته و معمولاًً آن را پذيرفته است.
از بين رفتن و نابود شدن، خوشتر از نفرت ورزيدن و هراسيدن است و نابود شدن به مراتب بس خوشتر است از نفرت ورزيدن به خود و هراساندن ديگري.
انسان مخالف هر چيزي است كه موقتاً در تملك اوست، بدون تيمارداري و جانفشاني براي آن ملك، برخوردي سودجويانه با آن دارد، يا در مقام غارتگر و اسراف كاري بي چشم و رو با آن برخورد مي كند.
خطرناكترين هوادار، كسي است كه با رويگرداندن وي از حزب، آن حزب به تمامي نابود مي شود و البته بهترين هوادار هم اوست.
انسان آگاه را مردم به آساني ترسو، متأثر و خرده بين مي شمرند.
اگر آدمي زيرك باشد، بهترين كاري كه مي تواند بكند، فرزانه بودن است.
چيست بزرگ منشي بزرگ منش ترين انسان در قبال بزرگ منشي اي كه فروتن ترين كس داراست، با توجه به اينكه وي خود را در طبيعت و جهان در مقام " انسان " احساس مي كند!
با كمبود خويشتن داري جزئي، توانايي خويشتن داري بزرگتر از ميان مي رود.
آن كه مي بايد آفريدگار نيك و بد باشد، همانا كه نخست مي بايد نابودگر باشد و ارزش شكن.
حقايقي كه بر زبان نيايند، زهر آگين مي شوند.
شكسته باد هر آنچه در برابر حقايق ما شكستني است! هنوز چه خانه ها كه بايدمان ساخت!
به محض اينكه آدمي خود را يافت، بايد اين را نيز دريابد كه گاه گاهي خود را گم كند و دوباره بيابد؛ به اين شرط كه انديشمند باشد. به زيان چنين كسي است كه همواره به يك فرد وابسته باشد.
هر كس كه با كمال ميل مي خواهد به وجد درآيد و به آساني بر جهد بالا رود، بايد مراقب باشد بي اندازه سنگين نشود، مثلاً اينكه بسيار نياموزد و نگذارد از دانش آكنده شود. اين كار او را كرخت مي كند! اي پر شوران، هواي خودتان را داشته باشيد!
برخي ها خرسند هستند كه اتاقكي پر از فسيل دارند و در مغزشان نيز " يقين ها " يي [ و باورهايي ].
تا آنجا كه ممكن است آدمي مي بايست نيازهاي ضروري خويش را خود برآورد، اگر چه نصفه نيمه و ناقص؛ اين است راه آزادي جان و تن [ شخصيت ].
غرور، هر جاي آسيب ديده و پاره پوره را رفو مي كند.
آن كه عادت كرده است خود را هميشه در آينه بنگرد، همواره زشتي اش را از ياد مي برد. ... آدمي حتي يك لحظه زشتي تغيير ناپذير را بر نمي تابد؛ يا آن را فراموش مي كند يا در همه ي موارد انكار اش مي كند.
ما از طبيعت سخن مي گوييم و در اين ميان، خودمان را فراموش مي كنيم؛ ما خود، طبيعت هستيم.
در انسانهاي ژرف و چاههاي ژرف مدت زيادي طول مي كشد تا چيزي را كه در آنها مي افتد، به ته برسد. نظاره گراني كه معمولاً مدت زيادي تاب نمي آورند، به سادگي چنين انسانهايي را بي حركت و سخت مي پندارند، يا حتي به ستوه آورنده.
آرامش، عظمت و پرتو آفتاب، اين سه، همه ي آنچه را يك انديشنده آرزو مي كند و از خود مي خواهد، در بر مي گيرد.
شايد دلمان نيايد ما را در راه باورهايمان بسوزانند؛ زيرا چندان به آنها يقين نداريم. اما چه بسا براي آنكه بتوانيم آنها را داشته باشيم و دگرگونشان كنيم، بدان راضي شويم.
قهرمان هر جا كه مي رود بيابان برهوت و محدوده هاي مرزي مقدس، ناپيمودني و بكر را با خود مي برد.
هر طلايي نمي درخشد. لطيف ترين درخشندگي ها از آنِ ناب ترين فلزهاست.
چرخ و ترمز، وظايف گوناگوني دارند، اما يك وظيفه ي يكسان نيز دارند: به درد آوردن يكديگر.
دانايي بسيار داشتن ما را جوان نگه مي دارد، اما بايستي اين را نيز برتابيم كه از اين بابت ما را پيرتر از آنچه هستيم بپندارند.
در اينجا پهلواني هست كه هيچ نكرده، مگر تكاندن درخت، بي درنگ پس از رسيدن ميوه هايش. آيا اين را اندك مي انگاريد؟ پس نخست به درختي بنگريد كه وي تكاندش.
تنها به انسان شريف مي توان آزادي جان ارزاني كرد.
بر خلوت نشين بيداد روا مي دارند و بر او لاي و لجن پرتاب مي كنند. اما، برادر، اگر ستاره مي خواهي بود بدين سبب بر ايشان كمتر متاب!
سوختن در آتش خويشتن را خواهان باش. بي خاكستر شدن كي نو تواني شد؟
بيش از آن دوست بداريد كه دوست تان مي دارند و در اين كار هرگز از هيچ كس واپس نمانيد.
نهاد مرد ژرف است و رود اش در غارهاي زيرزميني مي خروشد. زن قدرت او را حس مي كند، اما آن را در نمي يابد.
مرد را از زن هراس بايد، آنگاه كه زن عاشق است. چه آنگاه است كه زن همه چيز را فدا مي كند و هيچ چيز ديگر را در نظر او ارجي نيست.
زن از چه كس از همه بيش بيزار است؟ آهني به آهن ربا چنين گفت: «از تو از همه بيش بيزارم كه كشش داري، اما نه چندان كه به خود بكشاني.»
اگر دشمني داريد، بدي اش را با نيكي پاسخ نگوييد كه شرمسار مي شود. به جاي آن گواهي دهيد كه در حق شما نيكي كرده است.
بي حق دانستن خويش بزرگوارانه تر است از بر حق دانستن، به ويژه آنگاه كه حق با تو باشد. بَهر اين كار تنها چندان كه بايد توانگر مي بايد بود.
گوشه نشين چاهي ژرف را ماند؛ سنگي در آن افكندن آسان است، اما چون به ته چاه فرو رفت، هان، چه كس آن را باز برون خواهد آورد؟
نخواهم چون رسن بافان باشم كه هر چه بيش مي ريسند واپس تر مي روند.
و هر كه جوياي نام است، بايد به هنگام از افتخار كناره گيرد و هنر دشوار به هنگام رفتن را به كار بندد.
آن زمان كه خوش ترين مزه ها را داري مگذار تو را تمام بخورند. آنان كه مي خواهند دير زماني در دلها جاي داشته باشند اين را مي دانند.
به راستي، هستند سيب هاي ترشي كه سرنوشت شان اين است كه تا واپسين روزهاي پاييز چشم براه مانند و يكباره رسيده و زرد و پلاسيده شوند.
برخي را نخست دل پير مي شود و برخي را نخست جان و برخي در جواني پير اند؛ اما جواني كه دير آيد، دير پايد.
راههاي نو مي نوردم، زيرا كلامي نو به من روي آورده است.
خواستن آزادي بخش است.
مرد دانا انسان را چنين مي نامد: جانوري با گونه هاي سرخ.
مرد بزرگوار هرگز كسي را شرمسار نمي كند و خود از ديدار دردمندان شرمسار نمي شود.




